Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for آوریل 2010

کامنت گذاری

تب کامنت منو گرفته.

نمیدونم شما هم اینجورید یا نه. وقتی که خونه نیستم همش تو فکر اینجام و گاهی از سر شوق زیاد بر هزینه‌ی بالاش گردن مینهم وبا گوشی موبایل چک میکنم وقتی هم که میرسم اولین کاری که میکنم میپرم اینجا.

دوستان مشق الذمه(مشغ الذمه(الزمه)) اید اگه بیاید وبخونید و کامنت نذارید.با این کار دل مومنی را شاد میکنید باشد که خدا دلتان را شاد گرداند.1 خط کامنت نوشتن تا به حال کسی رو نکشته پس فراخت(بر وزن فراغت) آن ناحیه پُر کار را کنار بگذارید و کامنت‌هاتان را بر ما ارزانی فرمایید.

پ.ن:خبر رسید که اون مشمول الذمه است.

Read Full Post »

فردا باید رکورد ساب میت کنم ولی حس پست هوا کردن مگه میذاره.

دیروز به یه مهمونی عصرونه دعوت شدم.یکی از بچه ها اومد با یه جعبه کیک(واحد شمارش کیک جعبه است؟)..چرا کیک؟…مناسبت داشت برادرش دوماد شده٬ یعنی داره میشه.آیدا بهش گفت مادر ج..ده باید شیرینی بدی و اون هم شیرینی داد.بقیه اش مثه همه‌ی مهمونی‌های خاله زنکی گذشت تا اینکه دیگه بیکار شدیم بارون هم میومد و هنوزهم کلی تایم داشتیم.من پیشنهادورق و فال ورق رو دادم ولی با کمال تاسف این فرصت طلایی رو از دست دادند (حالا اگه خودشون و جر هم بدن فال نمیگیرم براشون) یاد بازیهای دوران کودکی افتادند و یه قول دو قول و اسم و فامیل (دکتر بازی) که فیلشون یاد این خراب شده (هندستون) کرد و گفتن بیایداسم و فامیل بازی کنیم.من که کلن پایه‌ام یعنی شدت و حدت پایه گیم اینقدر زیاده که گاهی نگران میشم.تصور کنید 5تا خرس گنده با میانگین سنی 26سال(من که سن وسالی ندارم اونها میانگین  من وهم بالا بردن) که بچه های 2تاشون هم اونجا بودن.این یکی پای اون یکی رو لگد میکرد و اون یکی عر میزد و بعد هر دو کتک میخوردند و با هم عر میزدند.حالا ننه‌هاشون نشسته بودند اسم و فامیل بازی میکردند.اون 2تا بچه هم که شیلنگ تخته انداختن ما رو میدیدند دست از کرم ریزی کشیده بودند و محو ما بودن. من شخصا10 سالی بود که بازی نکرده بودم.صدا به صدا نمیرسید از بس که جیغ کشیدیم که استُپ یا سرو کله‌ی هم زدیم واسه خوندن نتایج…هنوز گلوم درد میکنه…وقتی هم که قرار شد از شین بنویسن کلی تهدید کردم و فحش دادم که بیخیال اسم من بشن و پشت بندش هم فامیل شبنمی…اشیاء هم هرچی اسم حیوان بود یه پلاستیکی به آخرش اضافه میشد.اول بازی عسل گفت که من تو جرزنی معروفم ما هم گفتیم پیش قاضی و معلق بازی …الان اون موقع ها نیست ما هم فک و فامیلت نیستیم ….جر بزنی جر می خوری…همه هم ادعای پروفشنالی داشتند…بازی انجام شد بعد از اعلام نتایج نهایی من به عنوان جرزن ترین بازیکن شناخته شدم یعنی اونی که ادعای جر زنی داشت یه جورایی غلاف کرد…جرزنی خاصی هم نکردم فقط رنگ از پ رو نوشتم پسته‌ای و از ه رو نوشتم هسته‌ای(جدن این هسته چه رنگیه؟) و اعضای بدن از ه رو نوشتم هورمون و وقتی هم که داشتند نوشته هارو میخوندن من جاهایی که عقب مونده بودم رو پر میکردم.شما بگید تو ابن دوره زمونه اینها جرزنی محسوب میشه؟کلن خوش گذشت جای شما خالی.

یه جورایی دارم خودزنی میکنم که چنین پست آبروبری رو آپ میکنم.

پ.ن1:وقتی که از دال باید مینوشتیم پسر آیدا(4سالشه) به مادرش کمک کرد و اعضای بدن رو نوشت د.ول.

پ.ن2:جر و هم باید نوشت ج*ر؟یکی این کلمات *دارو به من معرفی کنه.

Read Full Post »

عطریاس

آماده شدم که برم از شاپ انتهای کوچه شیر بخرم برای مهمون هندی.در آپارتمان و که باز کردم عطر خوشایند ادکلنی تو راهرو ولو بود بوی خوبی داشت.حدس زدم که باید برای همسایه جدیدمون باشه که فوریه اومدن نشستن، تا پیش از اون واحد روبرو خالی بود،در واقع طبقه‌ی آخر شده بود اختصاصی برامون. از وقتی که اومدن یه سری چیزها رو بهم ریختند و یه سری از عادات ما رو هم. پله هارو دو تا یکی رفتم پایین کوچه تاریک بود چه قدر کوچه مون و دوست دارم(چنان میگم کوچه مون که انگار مالِ بابامه) سکوت بود و نور چراغ ماشینی که مجبور بودم از جلوش قدم بردارم و راننده‌ی ماشین همه‌ی وجودم و قورت بده و من قدم‌هاموو تند تر کردم که سریع تر از تیر رسش خارج شم. شیرو خریدم و اون شاگرد کرموهه بود و من سایلنت پاکت شیر و گرفتم و اومدم.تو راه برگشت عطر گلهای یاس درخت سر کوچه مستم کرد وقتی به خودم اومدم که دیدم ازخونه رد شدم و زیر درخت یاس ایستادم٬لختی زیر درخت ایستادم عطر سکرآوری بود٬ ریه هام و پر کردم ازعطرشون ٬اگه همراه با جوی آبی بود به گمونم همون جا غش میکردم از خوشی و لذت. چند تا از گلهایی که تازه باد چیده بودشون رو برداشتم و برگشتم خونه هنوز اون بوی ادکلن توی راهرو بود.

پ.ن: افرادی کلمه‌ی لُختی رو سرچ کردند و به این پست رسیدند. این لَختی ست و آن لُختی این کجا و آن کجا.دوست عزیز من شرمنده که از این پست چیزی عایدت نشد.بودی حالا٬باش اینوراکه یه وقت دیدی اینجا استریپ تیز هم کردیم براتون.

Read Full Post »

نمی‌خوام از همون اول همه چی رو بریزم رو دایره.فقط یه شمه میگم٬ دانشجوی سال دوم کشور هندوستان هستم.

این روزها یه هندی خونمونه،داره کاری انجام میده و ما به اجباردست به سینه‌‌‌ا‌یم براش چون کارمون پیشش گیره اون هم کم نمیذاره وحداکثر تلاشش رو برای پاره کردن یه ناحیه‌ام انجام میده الحق به خوبی داره از این هتل مفت حداکثر استفاده رو میبره و هر چیزی رو که تو خواب هم نمیدید اینجا سفارش میده وباید به همه‌ی خواسته هاش هم تن دربدیم. تا پریروز سرش و میکرد زیرپس.تونه گاوشیر میخورد حالا اینجا شیر فلان با مراحل جوشیدن بهمان میخوره. ایشون وِجِترین (گیاه‌خوار)هستند از نوع پیور وج یعنی حتی به تخم مرغ نیگاه هم نمیکنند.در ضمن اینم بگم که پیاز و سیر و زنجفیل که اینجا به مقدار متنابهی در انواع غذاها و حتی شیرینیجات ازشون استفاده میشه  و از هر کوی و برزن ودرو پنجرها این بو به مشام میرسه ایشون بیذارند.تو هندیها نوبره آدم این جوری به خدا. وحالا من مجبور به طبخ غذاهای پیوروج با این آپشن‌ها هستم.اوایل راحت بود ولی وقتی اقامت ایشون به درازا کشید٬ شد نفسی که آید و بیرون نرود و خفقان آورد. ته خلاقیت هامو انگشت کشیدم وپختم٬ دیگه چیزی در چنته ندارم هرچی که میدونستم و رو کردم حالا یه روزاُرد کلم بروکلی میده یه روز کلم برگ با اسفناج با اینکه پرو پیمون هم درست میکنم صدام میکنه و میگه سبزیجات بیشتر بریز بدنم احتیاج داره(ای کوفت بخوری). رسمن به من به چشم سرونوتش نیگا میکنه.

این روزها خسته‌ام خسته.یه حس خاصیه کم تجربه‌اش کردم ولی هست٬زندگیم به هم ریخته و این من و کلافه میکنه.شاید به خاطر حضور ایشونه.شخصن خودم و ترور شخصیت میکنم غرورم یه جایی این وسطا داره منو صدا میزنه و شاکیه ومن وادار به سکوتش میکنم.

Read Full Post »

خوش آمد گویی

فعلا تا به حال یه دوست خوب و وردپرس بهم خوش آمد گفتند.

نطفه اش 13 به در بسته شد.خوب یا بدش و نمیدونم.خوب کلا 14 فروردین این دفتر دلنوشته های شخصیم پا گرفت .

باشد که در کنار شما یاران رستگار شوم.

Read Full Post »